کد مطلب:2692 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:235

طبقات هفتم تا دوازدهم
طبقه هفتم

این طبقه دو گروهند: گروه شاگردان ابن سینا و گروهی كه نزد او شاگردی نكرده اند. اما گروه اول:

1. ابو عبد اللَّه فقیه معصومی. شیخ درباره اش گفته است: او برای من مانند ارسطوست برای افلاطون. شیخ رساله عشق را به خواهش او و به نام او نوشته است و هم اوست كه واسطه پرسش و پاسخهای ابوریحان و بوعلی بود و بعد از آنكه ابوریحان كلمات تندی نسبت به شیخ به كار برد و شیخ حاضر نشد دیگر چیزی بنویسد و فقیه معصومی را مأمور این كار كرد، او ابوریحان را مورد ملامت قرار داد و به او نوشت: «اگر در مخاطبه با «حكیم» كلماتی جز این كلمات انتخاب كرده بودی، از نظر عقل و علم شایسته تر بود» «2». بیهقی مدعی است كه وی كتابی درباره مفارقات

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 483

و اعداد عقول و افلاك و ترتیب مبدعات نوشته كه معشوق حكما بوده ولی از دست رفته است. تاریخ وفاتش دقیقاً معلوم نیست، احتمالًا در حدود 450 بوده است «1» 2. ابوالحسن بهمنیاربن مرزبان آذربایجانی. مجوس بود و مسلمان شد. معروفترین شاگردان بوعلی است. شهرت بهمنیار یكی به واسطه سؤالات فراوانی است كه از بوعلی كرده و بوعلی جواب داده است (بیشتر كتاب مباحثات شیخ پاسخ به سؤالات بهمنیار است)، دیگر به واسطه كتاب معروف التحصیل است كه مكرر در كتب فلسفه از آن یاد می شود. صدرالمتألهین در اسفار چندین بار مطالبی از آن كتاب و دو نوبت از كتابی از او به نام البهجة و السعادة نقل كرده است. كتاب التحصیل اخیراً جزء نشریات دانشكده الهیات و معارف اسلامی با تصحیح و تعلیق اینجانب چاپ شد.

بهمنیار در سال 458 درگذشته است.

3. ابوعبید عبد الواحد جوزجانی. شاگرد و مرید و وملازم بیست ساله یا بیست وپنج ساله بوعلی. همان كسی است كه گزارش زندگی بوعلی را تكمیل كرد.

بوعلی به حفظ و نگهداری آثار خود همت نمی گماشت؛ در پیشامدهای مختلف رساله های مختصر یا طولانی می نوشت و به كسی می داد بدون آنكه نسخه ای از آن نگهداری كند. شاید محفوظ ماندن قسمتی از آثار شیخ مرهون همت ابوعبید است.

بخش ریاضی كتاب نجات و كتاب دانشنامه علایی وسیله او تكمیل گردیده است «2». از زندگی ابوعبید بیش از این اطلاعی نداریم.

4. ابومنصور حسین بن طاهر بن زیله اصفهانی. بنا بر نقل تتمه صوان الحكمه، شفا ی شیخ را مختصر كرد و رساله «حی بن یقظان» او را شرح كرد و كتابی در موسیقی تألیف نمود و در فن موسیقی بی نظیر بود و بعد از بیست و دو سال كه از وفات استادش می گذشت (یعنی در سال 450) درگذشت. ابن زیله از كسانی است كه احیاناً مانند بهمنیار از شیخ سؤالاتی كرده و شیخ جواب داده است. گویند: «كتاب مباحثات در اصل سؤالاتی بوده از بهمنیار و كمی از ابن زیله و كمتری از دیگران» «3» بوعلی شاگردان دیگر نیز داشته است كه ما از ذكر آنها خودداری می كنیم.

اما افراد دیگر این طبقه كه شاگرد شیخ نبوده اند:

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 484

1. علی بن رضوان مصری. هم طبیب بوده و هم حكیم. از كسانی است كه بر نظریه محمد بن زكریای رازی رد نوشته است. مردی كریم اما بدقیافه و كریه المنظر بوده است. مطابق آنچه در نامه دانشوران آمده كتابی در اثبات نبوت خاتم الانبیاء از روی تورات و انجیل و قواعد فلسفی نوشته و در سال 453 درگذشته است. از اساتید و شاگردان او اطلاعی نداریم.

2. ابوالحسن مختار بن حسن بن عبدان بن سعدان بن بطلان بغدادی نصرانی، معروف به ابن بطلان. شاگرد ابوالفرج بن الطیب نصرانی سابق الذكر است. مانند استادش هم طبیب است و هم فیلسوف، ولی بیشتر طبیب است تا فیلسوف. با علی بن رضوان سابق الذكر تعارض و تنافس داشته و او را به قباحت منظر سرزنش می كرده و «تمساح الجن» می خوانده است «1». یك نوبت هم به مصر رفته و با وی ملاقات كرده و عاقبة الامر با ناراحتی از او جدا شده است. به حلب و قسطنطنیه نیز مسافرت كرده و تا آخر عمر مجرد می زیسته است. وفاتش در سال 444 واقع شده است.

3. ابوالحسن انباری. فعلًا از احوال او اطلاع زیادی نداریم. همین قدر می دانیم كه مطابق آنچه در تتمه صوان الحكمه «2» آمده است، هم فیلسوف بوده و هم ریاضی دان ولی ریاضیات غلبه داشته است و خیام ریاضیات را از محضر او استفاده می كرده است.

طبقه هشتم

این طبقه طبقه شاگردان شاگردان بوعلی است، اعم از آنكه واقعاً شاگرد شاگردان بوعلی بوده اند و یا با آنها همزمان بوده اند:

1. ابوالعباس فضل بن محمد لوكری مروی. هم فیلسوف است و هم ادیب. احیاناً از او به «ادیب ابوالعباس لوكری» تعبیر می شود. شاگرد بهمنیار بوده است. كتاب معروفی دارد به نام بیان الحق بضمان الصدق كه هنوز چاپ نشده ولی نسخه هایش

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 485

موجود است و مورد اعتنای فلاسفه بعد از خودش است. در الهیات اسفار از او نام برده است. او به داشتن حوزه و تربیت شاگردان معروف است. بیهقی در تتمه صوان الحكمه می گوید: «فلسفه به وسیله لوكری در خراسان انتشار یافت».

محمود محمد خضیری استاد جامع الازهر در مقاله ای كه به مناسبت هزاره ابن سینا در بغداد در كتابی به نام الكتاب الذهبی للمهرجان الالفی لذكری ابن سینا چاپ شده (ص 55) می گوید: «ابوالعباس عمر طویل یافت و من تاریخ وفات او را به دست نیاوردم اما گمان می كنم در اواخر قرن پنجم هجری واقع شده باشد».

عبد الرحمن بدوی در مقدمه تعلیقات ابن سینا (ص 8) از بركلمن نقل می كند كه وفات لوكری در سال 517 (اوایل قرن ششم) بوده است و خود بدوی می گوید: «من نمی دانم بركلمن از چه مأخذی نقل كرده است».

2. ابوالحسن سعید بن هبة اللَّه بن حسین. ابن ابی اصیبعه می گوید: در طب ممتاز بود و در علوم حكمیه بافضل. وی شاگرد ابوالفضل كتیفات و عبدان كاتب بوده «1» و آنها شاگرد ابوالفرج بن الطیب سابق الذكر «2». این شخص همان كسی است كه اجازه نمی داده است از محضرش یهودی یا نصرانی استفاده كند و ابوالبركات بغدادی صاحب كتاب معروف المعتبر كه در ابتدا یهودی بود، با نیرنگ در كِریاس در می نشست و استفاده می كرد و تا یك سال به همین وضع ادامه داد. بعد از یك سال كه استاد از وجود چنین شاگردی آگاه شد، بر او رحمت آورد و اجازه داد رسماً شركت نماید.

ابن ابی اصیبعه می نویسد: ابوالبركات كتاب التلخیص النظامی تألیف خود سعیدبن هبة اللَّه را نزد او خواند.

من نمی دانم آن كتاب در طب بوده یا فلسفه. سعید بن هبة اللَّه در 495 درگذشته است.

3. حجة الحق، ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری، معروف به خیام.

فیلسوف و ریاضی دان و احتمالًا شاعر بوده است و شهرت جهانی دارد اما متأسفانه شهرت خیام به اشعار منسوب به اوست نه به فلسفه و ریاضیات، مخصوصاً

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 486

ریاضیات كه ارزش فراموش ناشدنی در این فنون داشته است. اشعار منسوب به خیام كه اكثریت قریب به اتفاق آنها از خود او نیست، به او چهره ای داده كاملًا مغایر با چهره واقعی او، یعنی چهره یك انسان شكاك پوچیگرای دم غنیمت شمار غیرمسؤول. شاعری انگلیسی به نام فیتز جرالد كه رباعیات او را- و بنا بر گفته آقای تقی زاده گاهی با تحریف و تغییر معنی- به زبانی فصیح به شعر ترجمه كرده، بیش از هركس دیگر موجب این شهرت كاذب شده است.

از خیام برخی رسالات فلسفی باقی مانده كه طرزتفكر او را روشن می سازد؛ یكی رساله ای است به نام كون و تكلیف كه در پاسخ سؤال ابونصر محمد بن عبد الرحیم نسوی، قاضی نواحی فارس است. وی از خیام درباره حكمت خلقت و غرض آفرینش و هم درباره فلسفه عبادات سؤال كرده است و ضمناً ابیاتی در مدح خیام سروده است كه این چند بیت از آنها باقی مانده است:

ان كنت ترعین یا ریح الصباذممی فاقری السلام علی العلامة الخیم

بوسی لدیه تراب الارض خاضعة خضوع من یجتدی جدوی من الحكم

فهو الحكیم الذی تسقی سحائبه ماء الحیوة رفات الاعظم الرمم

عن حكمة الكون و التكلیف یأت بما تغنی براهینه عن ان یقال لم

خیام، حكیمانه مطابق مبانی استادش بوعلی (یا استاد استادش) پاسخ گفته است. هركس بر مبانی بوعلی در این مسائل وارد باشد می داند كه خیام تا چه اندازه وارد بوده است. خیام در آن رساله از بوعلی به عنوان «معلم» یاد می كند و در مسائل مورد سؤال كه ضمناً سرّ «تضاد در عالم» و مسأله شرور هم مطرح شده، مانند فیلسوفی جزمی اظهار نظر می كند و می گوید: من و آموزگارم بوعلی دراین باره تحقیق كرده و كاملًا اقناع شده ایم؛ ممكن است دیگران آن را حمل بر ضعف نفس ما نمایند، اما از نظر خود ما كاملًا قانع كننده است.

این رساله را با چند رساله دیگر در اتحاد جماهیر شوروی چاپ و منتشر كرده اند و قبلًا هم در مصر در ضمن مجموعه ای به نام جامع البدایع چاپ شده بوده است. ناشر روسی مدعی است كه ناشران مصری اشتباه كرده، پنداشته اند رساله تضاد رساله مستقلی است، در صورتی كه متمم رساله كون و تكلیف و جزئی از آن است.

اتفاقاً آنچه خیام در این رساله قاطعانه اظهار كرده است همانهاست كه در

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 487

اشعار منسوب به او درباره آنها اظهار تحیر شده است، و به همین جهت است كه برخی از محققان اروپایی و ایرانی انتساب این اشعار را به خیام نفی می كنند و برخی بر اساس یك سلسله قرائن تاریخی معتقدند كه دو نفر به این نام بوده اند: یكی شاعر و دیگری حكیم و فیلسوف؛ شاعر به نام خیام بوده است و حكیم و ریاضی دان به نام خیامی، و به عقیده بعضی «1» شاعر علی خیام بوده است و حكیم و ریاضی دان عمر خیامی.

این كه بعضی مدعی شده اند كه «خیامی» تلفظ عربی خیام است «2» مردود است، زیرا او خود در مقدمه رساله فارسی كه در «وجود» نوشته است می گوید: «چنین گوید ابوالفتح عمر ابراهیم الخیامی» «3» شاید این اندازه را بتوان مسلّم دانست كه وی مانند اكثر این گونه دانشمندان در عین كمال ایمان و اعتقاد به مبانی دینی- كه از همه كتب او ظاهر و لائح است، حتی نوروزنامه منسوب به او- با متعبدان قشری سر به سر می گذاشته و همین برای او زحمت و دردسر فراهم می كرده است.

بیهقی می نویسد:

«او تالی بوعلی بود اما در خلق ضیقی داشت و در تعلیم و تصنیف ضنتی ...

روزی به حضرت شهاب الاسلام، الوزیر عبد الرزاق بن الفقیه در آمد و امام القراء ابوالحسین الغزالی حاضر بود. در اختلاف قراء درباره آیتی بحث رفت. چون امام (خیام) حاضر شد، شهاب الاسلام گفت: علی الخبیر سقطنا ... او وجوه اختلاف قراء بیان كرد و هر وجهی (را) علتی بگفت. پس امام ابوالفخر گفت: كثر اللَّه مثلك فی العلماء.» «4»

تاریخ تولدش معلوم نیست. تاریخ وفاتش را 517 و 526 گفته اند. قدر مسلّم این است كه عمر طویل كرده (در حدود نود سال) «5» اما این كه محضر درس بوعلی را درك كرده باشد، بسیار بعید است. اگر او بوعلی را «معلم» خود می خواند از آن

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 488

جهت است كه شاگرد مكتب بوعلی است نه شاگرد شخص او، و علی الظاهر نزد شاگردان بوعلی تحصیل كرده است.

4. ابوحامد محمد بن محمدبن احمد غزالی طوسی، اگرچه او را در ردیف فلاسفه- به معنی مصطلح- شمردن صحیح نیست. او خود را فیلسوف نمی شمارد بلكه مخالف فلسفه و فلاسفه (مخصوصاً ابن سینا) است و فلسفه را نزد استاد نخوانده بلكه سه سال به مطالعه فلسفه پرداخته، سپس كتاب مقاصد الفلاسفه را نوشته و بعد تهافت الفلاسفه را كه از كتب مهم دوره اسلامی است.

ضد فلسفه در جهان اسلام زیاد بوده اند، اما هیچ كس به قدرت غزالی نبوده است.

اگر به فاصله كمی افرادی نظیر سهروردی و خواجه نصیرالدین ظهور نكرده بودند، غزالی بساط فلسفه را برچیده بود «1» در عین حال نظر به اینكه نظریات منفی غزالی- و به ندرت نظریات مثبت او- نقشی در تحول فلسفه داشته است، ما او را در ردیف فلاسفه آوردیم.

معروفترین كتاب غزالی احیاء علوم الدین است. كمتر كتابی در میان مسلمین به اندازه این كتاب اثر گذاشته است.

غزالی سرگذشت معروف و جالبی دارد. او در سال 450 متولد و در 505 درگذشته است.

در این طبقه، از محمد شهرستانی و ابوحاتم مظفر اسفرازی و میمون بن نجیب واسطی باید نام برد، ولی اولی بیشتر متكلم است تا فیلسوف و دو نفر دیگر بیشتر ریاضی دان اند تا فیلسوف.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 14 486 طبقه هشتم ..... ص : 484

طبقه هفتم

این طبقه دو گروهند: گروه شاگردان ابن سینا و گروهی كه نزد او شاگردی نكرده اند. اما گروه اول:

1. ابو عبد اللَّه فقیه معصومی. شیخ درباره اش گفته است: او برای من مانند ارسطوست برای افلاطون. شیخ رساله عشق را به خواهش او و به نام او نوشته است و هم اوست كه واسطه پرسش و پاسخهای ابوریحان و بوعلی بود و بعد از آنكه ابوریحان كلمات تندی نسبت به شیخ به كار برد و شیخ حاضر نشد دیگر چیزی بنویسد و فقیه معصومی را مأمور این كار كرد، او ابوریحان را مورد ملامت قرار داد و به او نوشت: «اگر در مخاطبه با «حكیم» كلماتی جز این كلمات انتخاب كرده بودی، از نظر عقل و علم شایسته تر بود» «2». بیهقی مدعی است كه وی كتابی درباره مفارقات

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 483

و اعداد عقول و افلاك و ترتیب مبدعات نوشته كه معشوق حكما بوده ولی از دست رفته است. تاریخ وفاتش دقیقاً معلوم نیست، احتمالًا در حدود 450 بوده است «1» 2. ابوالحسن بهمنیاربن مرزبان آذربایجانی. مجوس بود و مسلمان شد. معروفترین شاگردان بوعلی است. شهرت بهمنیار یكی به واسطه سؤالات فراوانی است كه از بوعلی كرده و بوعلی جواب داده است (بیشتر كتاب مباحثات شیخ پاسخ به سؤالات بهمنیار است)، دیگر به واسطه كتاب معروف التحصیل است كه مكرر در كتب فلسفه از آن یاد می شود. صدرالمتألهین در اسفار چندین بار مطالبی از آن كتاب و دو نوبت از كتابی از او به نام البهجة و السعادة نقل كرده است. كتاب التحصیل اخیراً جزء نشریات دانشكده الهیات و معارف اسلامی با تصحیح و تعلیق اینجانب چاپ شد.

بهمنیار در سال 458 درگذشته است.

3. ابوعبید عبد الواحد جوزجانی. شاگرد و مرید و وملازم بیست ساله یا بیست وپنج ساله بوعلی. همان كسی است كه گزارش زندگی بوعلی را تكمیل كرد.

بوعلی به حفظ و نگهداری آثار خود همت نمی گماشت؛ در پیشامدهای مختلف رساله های مختصر یا طولانی می نوشت و به كسی می داد بدون آنكه نسخه ای از آن نگهداری كند. شاید محفوظ ماندن قسمتی از آثار شیخ مرهون همت ابوعبید است.

بخش ریاضی كتاب نجات و كتاب دانشنامه علایی وسیله او تكمیل گردیده است «2». از زندگی ابوعبید بیش از این اطلاعی نداریم.

4. ابومنصور حسین بن طاهر بن زیله اصفهانی. بنا بر نقل تتمه صوان الحكمه، شفا ی شیخ را مختصر كرد و رساله «حی بن یقظان» او را شرح كرد و كتابی در موسیقی تألیف نمود و در فن موسیقی بی نظیر بود و بعد از بیست و دو سال كه از وفات استادش می گذشت (یعنی در سال 450) درگذشت. ابن زیله از كسانی است كه احیاناً مانند بهمنیار از شیخ سؤالاتی كرده و شیخ جواب داده است. گویند: «كتاب مباحثات در اصل سؤالاتی بوده از بهمنیار و كمی از ابن زیله و كمتری از دیگران» «3» بوعلی شاگردان دیگر نیز داشته است كه ما از ذكر آنها خودداری می كنیم.

اما افراد دیگر این طبقه كه شاگرد شیخ نبوده اند:

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 484

1. علی بن رضوان مصری. هم طبیب بوده و هم حكیم. از كسانی است كه بر نظریه محمد بن زكریای رازی رد نوشته است. مردی كریم اما بدقیافه و كریه المنظر بوده است. مطابق آنچه در نامه دانشوران آمده كتابی در اثبات نبوت خاتم الانبیاء از روی تورات و انجیل و قواعد فلسفی نوشته و در سال 453 درگذشته است. از اساتید و شاگردان او اطلاعی نداریم.

2. ابوالحسن مختار بن حسن بن عبدان بن سعدان بن بطلان بغدادی نصرانی، معروف به ابن بطلان. شاگرد ابوالفرج بن الطیب نصرانی سابق الذكر است. مانند استادش هم طبیب است و هم فیلسوف، ولی بیشتر طبیب است تا فیلسوف. با علی بن رضوان سابق الذكر تعارض و تنافس داشته و او را به قباحت منظر سرزنش می كرده و «تمساح الجن» می خوانده است «1». یك نوبت هم به مصر رفته و با وی ملاقات كرده و عاقبة الامر با ناراحتی از او جدا شده است. به حلب و قسطنطنیه نیز مسافرت كرده و تا آخر عمر مجرد می زیسته است. وفاتش در سال 444 واقع شده است.

3. ابوالحسن انباری. فعلًا از احوال او اطلاع زیادی نداریم. همین قدر می دانیم كه مطابق آنچه در تتمه صوان الحكمه «2» آمده است، هم فیلسوف بوده و هم ریاضی دان ولی ریاضیات غلبه داشته است و خیام ریاضیات را از محضر او استفاده می كرده است.

طبقه هشتم

این طبقه طبقه شاگردان شاگردان بوعلی است، اعم از آنكه واقعاً شاگرد شاگردان بوعلی بوده اند و یا با آنها همزمان بوده اند:

1. ابوالعباس فضل بن محمد لوكری مروی. هم فیلسوف است و هم ادیب. احیاناً از او به «ادیب ابوالعباس لوكری» تعبیر می شود. شاگرد بهمنیار بوده است. كتاب معروفی دارد به نام بیان الحق بضمان الصدق كه هنوز چاپ نشده ولی نسخه هایش

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 485

موجود است و مورد اعتنای فلاسفه بعد از خودش است. در الهیات اسفار از او نام برده است. او به داشتن حوزه و تربیت شاگردان معروف است. بیهقی در تتمه صوان الحكمه می گوید: «فلسفه به وسیله لوكری در خراسان انتشار یافت».

محمود محمد خضیری استاد جامع الازهر در مقاله ای كه به مناسبت هزاره ابن سینا در بغداد در كتابی به نام الكتاب الذهبی للمهرجان الالفی لذكری ابن سینا چاپ شده (ص 55) می گوید: «ابوالعباس عمر طویل یافت و من تاریخ وفات او را به دست نیاوردم اما گمان می كنم در اواخر قرن پنجم هجری واقع شده باشد».

عبد الرحمن بدوی در مقدمه تعلیقات ابن سینا (ص 8) از بركلمن نقل می كند كه وفات لوكری در سال 517 (اوایل قرن ششم) بوده است و خود بدوی می گوید: «من نمی دانم بركلمن از چه مأخذی نقل كرده است».

2. ابوالحسن سعید بن هبة اللَّه بن حسین. ابن ابی اصیبعه می گوید: در طب ممتاز بود و در علوم حكمیه بافضل. وی شاگرد ابوالفضل كتیفات و عبدان كاتب بوده «1» و آنها شاگرد ابوالفرج بن الطیب سابق الذكر «2». این شخص همان كسی است كه اجازه نمی داده است از محضرش یهودی یا نصرانی استفاده كند و ابوالبركات بغدادی صاحب كتاب معروف المعتبر كه در ابتدا یهودی بود، با نیرنگ در كِریاس در می نشست و استفاده می كرد و تا یك سال به همین وضع ادامه داد. بعد از یك سال كه استاد از وجود چنین شاگردی آگاه شد، بر او رحمت آورد و اجازه داد رسماً شركت نماید.

ابن ابی اصیبعه می نویسد: ابوالبركات كتاب التلخیص النظامی تألیف خود سعیدبن هبة اللَّه را نزد او خواند.

من نمی دانم آن كتاب در طب بوده یا فلسفه. سعید بن هبة اللَّه در 495 درگذشته است.

3. حجة الحق، ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری، معروف به خیام.

فیلسوف و ریاضی دان و احتمالًا شاعر بوده است و شهرت جهانی دارد اما متأسفانه شهرت خیام به اشعار منسوب به اوست نه به فلسفه و ریاضیات، مخصوصاً

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 486

ریاضیات كه ارزش فراموش ناشدنی در این فنون داشته است. اشعار منسوب به خیام كه اكثریت قریب به اتفاق آنها از خود او نیست، به او چهره ای داده كاملًا مغایر با چهره واقعی او، یعنی چهره یك انسان شكاك پوچیگرای دم غنیمت شمار غیرمسؤول. شاعری انگلیسی به نام فیتز جرالد كه رباعیات او را- و بنا بر گفته آقای تقی زاده گاهی با تحریف و تغییر معنی- به زبانی فصیح به شعر ترجمه كرده، بیش از هركس دیگر موجب این شهرت كاذب شده است.

از خیام برخی رسالات فلسفی باقی مانده كه طرزتفكر او را روشن می سازد؛ یكی رساله ای است به نام كون و تكلیف كه در پاسخ سؤال ابونصر محمد بن عبد الرحیم نسوی، قاضی نواحی فارس است. وی از خیام درباره حكمت خلقت و غرض آفرینش و هم درباره فلسفه عبادات سؤال كرده است و ضمناً ابیاتی در مدح خیام سروده است كه این چند بیت از آنها باقی مانده است:

ان كنت ترعین یا ریح الصباذممی فاقری السلام علی العلامة الخیم

بوسی لدیه تراب الارض خاضعة خضوع من یجتدی جدوی من الحكم

فهو الحكیم الذی تسقی سحائبه ماء الحیوة رفات الاعظم الرمم

عن حكمة الكون و التكلیف یأت بما تغنی براهینه عن ان یقال لم

خیام، حكیمانه مطابق مبانی استادش بوعلی (یا استاد استادش) پاسخ گفته است. هركس بر مبانی بوعلی در این مسائل وارد باشد می داند كه خیام تا چه اندازه وارد بوده است. خیام در آن رساله از بوعلی به عنوان «معلم» یاد می كند و در مسائل مورد سؤال كه ضمناً سرّ «تضاد در عالم» و مسأله شرور هم مطرح شده، مانند فیلسوفی جزمی اظهار نظر می كند و می گوید: من و آموزگارم بوعلی دراین باره تحقیق كرده و كاملًا اقناع شده ایم؛ ممكن است دیگران آن را حمل بر ضعف نفس ما نمایند، اما از نظر خود ما كاملًا قانع كننده است.

این رساله را با چند رساله دیگر در اتحاد جماهیر شوروی چاپ و منتشر كرده اند و قبلًا هم در مصر در ضمن مجموعه ای به نام جامع البدایع چاپ شده بوده است. ناشر روسی مدعی است كه ناشران مصری اشتباه كرده، پنداشته اند رساله تضاد رساله مستقلی است، در صورتی كه متمم رساله كون و تكلیف و جزئی از آن است.

اتفاقاً آنچه خیام در این رساله قاطعانه اظهار كرده است همانهاست كه در

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 14 494 طبقه یازدهم ..... ص : 493

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 487

اشعار منسوب به او درباره آنها اظهار تحیر شده است، و به همین جهت است كه برخی از محققان اروپایی و ایرانی انتساب این اشعار را به خیام نفی می كنند و برخی بر اساس یك سلسله قرائن تاریخی معتقدند كه دو نفر به این نام بوده اند: یكی شاعر و دیگری حكیم و فیلسوف؛ شاعر به نام خیام بوده است و حكیم و ریاضی دان به نام خیامی، و به عقیده بعضی «1» شاعر علی خیام بوده است و حكیم و ریاضی دان عمر خیامی.

این كه بعضی مدعی شده اند كه «خیامی» تلفظ عربی خیام است «2» مردود است، زیرا او خود در مقدمه رساله فارسی كه در «وجود» نوشته است می گوید: «چنین گوید ابوالفتح عمر ابراهیم الخیامی» «3» شاید این اندازه را بتوان مسلّم دانست كه وی مانند اكثر این گونه دانشمندان در عین كمال ایمان و اعتقاد به مبانی دینی- كه از همه كتب او ظاهر و لائح است، حتی نوروزنامه منسوب به او- با متعبدان قشری سر به سر می گذاشته و همین برای او زحمت و دردسر فراهم می كرده است.

بیهقی می نویسد:

«او تالی بوعلی بود اما در خلق ضیقی داشت و در تعلیم و تصنیف ضنتی ...

روزی به حضرت شهاب الاسلام، الوزیر عبد الرزاق بن الفقیه در آمد و امام القراء ابوالحسین الغزالی حاضر بود. در اختلاف قراء درباره آیتی بحث رفت. چون امام (خیام) حاضر شد، شهاب الاسلام گفت: علی الخبیر سقطنا ... او وجوه اختلاف قراء بیان كرد و هر وجهی (را) علتی بگفت. پس امام ابوالفخر گفت: كثر اللَّه مثلك فی العلماء.» «4»

تاریخ تولدش معلوم نیست. تاریخ وفاتش را 517 و 526 گفته اند. قدر مسلّم این است كه عمر طویل كرده (در حدود نود سال) «5» اما این كه محضر درس بوعلی را درك كرده باشد، بسیار بعید است. اگر او بوعلی را «معلم» خود می خواند از آن

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 488

جهت است كه شاگرد مكتب بوعلی است نه شاگرد شخص او، و علی الظاهر نزد شاگردان بوعلی تحصیل كرده است.

4. ابوحامد محمد بن محمدبن احمد غزالی طوسی، اگرچه او را در ردیف فلاسفه- به معنی مصطلح- شمردن صحیح نیست. او خود را فیلسوف نمی شمارد بلكه مخالف فلسفه و فلاسفه (مخصوصاً ابن سینا) است و فلسفه را نزد استاد نخوانده بلكه سه سال به مطالعه فلسفه پرداخته، سپس كتاب مقاصد الفلاسفه را نوشته و بعد تهافت الفلاسفه را كه از كتب مهم دوره اسلامی است.

ضد فلسفه در جهان اسلام زیاد بوده اند، اما هیچ كس به قدرت غزالی نبوده است.

اگر به فاصله كمی افرادی نظیر سهروردی و خواجه نصیرالدین ظهور نكرده بودند، غزالی بساط فلسفه را برچیده بود «1» در عین حال نظر به اینكه نظریات منفی غزالی- و به ندرت نظریات مثبت او- نقشی در تحول فلسفه داشته است، ما او را در ردیف فلاسفه آوردیم.

معروفترین كتاب غزالی احیاء علوم الدین است. كمتر كتابی در میان مسلمین به اندازه این كتاب اثر گذاشته است.

غزالی سرگذشت معروف و جالبی دارد. او در سال 450 متولد و در 505 درگذشته است.

در این طبقه، از محمد شهرستانی و ابوحاتم مظفر اسفرازی و میمون بن نجیب واسطی باید نام برد، ولی اولی بیشتر متكلم است تا فیلسوف و دو نفر دیگر بیشتر ریاضی دان اند تا فیلسوف.

طبقه نهم

1. شرف الدین محمد ایلاقی. شاگرد ابوالعباس لوكری و عمرخیام بوده است. هم فیلسوف بوده و هم پزشك. گویند در جنگ قطوان در سال 536 كشته شد «2». بعضی

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 489

او را شاگرد بهمنیار دانسته اند ولی با توجه به تاریخ فوت آندو، نادرستی این نظریه روشن است.

وی استاد قاضی زین الدین عمر بن سهلان ساوجی صاحب كتاب البصائر النصیریة است. ایلاقی در سال 536 درگذشته است.

2. ابوالبركات، هبة اللَّه بن علی (یا یعلی) ملكای بغدادی. یهودی بود و مسلمان شد.

در علت اسلامش اختلاف است. ما قبلًا شاگردی او را نزد سعید بن هبة اللَّه ذكر كردیم. كتاب معروف او كتاب المعتبر است و واقعاً از كتب معتبر فلسفه است.

ابوالبركات فیلسوفی صاحب نظر است. فلاسفه ای مانند صدرالمتألهین به كتاب او نظر دارند. وی مخالف ابن سینا بوده است. سلسله اساتیدش مستقیماً به فارابی می رسد، زیرا وی شاگرد سعید بن هبة اللَّه و او شاگرد ابوالفضل كتیفات و عبدان كاتب و آنها شاگردان ابوالفرج بن الطیب و او شاگرد ابوالخیر حسن بن سوار و او شاگرد یحیی بن عدی منطقی و او شاگرد ابونصر فارابی بوده است. غالباً آحاد سلسله اساتیدش غیرمسلمان اند. گویند هنگامی كه به حكیم عمر خیام گفته شد كه ابوالبركات بغدادی ابن سینا را رد می كند، گفت: «او سخنان ابن سینا را نمی فهمد تا چه رسد به اینكه رد كند «1»».

او استاد پدر عبد اللطیف بغدادی (شایعه ساز معروف سوختن كتابخانه اسكندریه وسیله مسلمین) و ابن الفضلان و ابن الدهان منجم و مهذب الدین نقاش بوده است و در آخر عمر كور شده بود و به این شاگردان املا می كرد «2» 3. محمد بن ابی طاهر طبسی مروزی. شاگرد لوكری بوده. مادرش اهل خوارزم و پدرش از حكمرانان بخشهای مرو محسوب می شده است. در سال 539 پس از بیماری فلج در سرخس درگذشته است «3» 4. افضل الدین غیلانی عمر بن غیلان. از شاگردان لوكری است. تاریخ صحیحی از او در دست نیست. این قدر معلوم است كه شاگرد لوكری و استاد صدرالدین سرخسی است. بنا بر نقل محمود محمد خضیری، امام فخرالدین رازی متوفای 606

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 490

در المحصل از او یاد كرده و بر او رحمت فرستاده است «1». می گویند افكارش مخالف ابن سینا بوده است. رساله ای در حدوث عالم نوشته و در سال 523 در نظامیه مرو به تحصیل اشتغال داشته است.

5. ابوبكر محمد بن یحیی بن الصائغ اندلسی، معروف به «ابن باجه». از اعاظم فلاسفه به شمار رفته است. كتابهای زیاد تألیف كرده است. اخیراً رساله «نفس» او به كوشش دكتر محمدصفیر حسن معصومی استاد دانشگاه داكا (پاكستان شرقی) چاپ شده است. در سال 533 درگذشته است. وی استاد ابن رشد، فیلسوف معروف اندلسی بوده است «2» 6. ابوالحكم مغربی اندلسی. هم شاعر است و هم حكیم و هم طبیب، ولی روح شعر بیشتر بر او حاكم بود. به هزل بیشتر توجه داشته تا به جد. اصلًا عرب باهلی است و از مغرب به بلاد مشرق آمد و در حدود مصر و شام بزیست و در سال 549 درگذشت. وی استاد ابن الصلاح است كه استاد استاد شهاب الدین سهروردی است.

طبقه دهم

1. صدرالدین ابوعلی محمد بن علی بن الحارثان السرخسی. وی شاگرد افضل الدین غیلانی و استاد فریدالدین داماد و استاد استاد خواجه نصیرالدین طوسی بوده است. اطلاع صحیحی از او در دست نیست. در ترجمه تتمه صوان الحكمه مختصر از او یاد شده است. محمود محمد خضیری از صاحب خریدة القصر نقل می كند كه وی كتب زیادی در فلسفه و مساحت و حساب تألیف كرده و مدتی در بغداد مقیم بوده و با ابومنصور جوالیقی (متوفّی در 539) ملاقات داشته و به سرخس بازگشته و در سال 545 (شاید در جوانی) فوت كرده است «3» 2. ابوبكر محمد بن عبد الملك بن طفیل اندلسی. از حكمای معروف اندلس است.

احتمالًا شاگرد ابن الصائغ بوده است. شهرت بیشتر او شاید به واسطه كتاب معروف حی بن یقظان است كه از رساله حی بن یقظان ابن سینا تقلید شده ولی از آن جامعتر و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 491

كاملتر است. این كتاب در ایران وسیله مرحوم بدیع الزمان فروزانفر ترجمه شد و بنگاه ترجمه و نشر كتاب چاپ و منتشر كرد. وی عمر طویل كرده و در سال 581 درگذشته است.

3. قاضی ابوالولید محمد بن احمد بن محمد بن رشد اندلسی. هم فیلسوف است و هم پزشك و هم فقیه؛ در همه این رشته ها كتب متعدد دارد. كتاب معروف او شرحی است كه بر مابعدالطبیعه ارسطو نوشته و چاپ شده است. كتاب فقهی معروفش بدایة المجتهد است كه چاپ شده. مجموعه رسائل فلسفی وی را در بمبئی چاپ كرده اند. اروپاییان برای او در فلسفه مقامی در حد ابن سینا قائلند، ولی آراء او در میان فلاسفه اسلامی ارزش ندارد.

یكی از كتب معروف او تهافت التهافت است كه تهافت الفلاسفه غزالی را رد كرده است. كتاب بی ارزشی است. وی فوق العاده نسبت به ارسطو متعصب است و به همین جهت با ابن سینا كه چنین تعبدی در برابر ارسطو ندارد و آراء شخص خود را دخالت داده است مخالف است. ارنست رنان، فیلسوف معروف فرانسوی كه معارضاتش با مرحوم سیدجمال الدین اسدآبادی معروف است، كارهای زیادی در زمینه شناخت ابن رشد انجام داده است. وی در سال 595 درگذشته است.

4. مجدالدین جیلی. درباره این مرد اطلاع زیادی نداریم. همین قدر می دانیم در مراغه تدریس می كرده و امام فخر رازی نزد او تحصیل كرده است «1» و همچنین شهاب الدین سهروردی نیز در آغاز تحصیلش از محضر او در مراغه استفاده كرده است «2». ظاهراً هم حكیم بوده و هم متكلم و هم فقیه و اصولی. یاقوت در معجم الادباء ضمن شرح سهروردی، او را با عناوین فقیه، اصولی، متكلم می ستاید «3» 5. قاضی زین الدین عمر بن سهلان ساوجی، معروف به ابن سهلان. در ساوه به دنیا آمده و در نیشابور می زیسته و از كسب دست خود از راه استنساخ كتب زندگی می كرده است. به تعبیر ترجمه صوان الحكمه: «شریعت و حكمت را در عقدی واحد نظام داد». وی شاگرد شرف الدین ایلاقی سابق الذكر است «4» و گویند شرحی بر

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 492

رسالة الطیر بوعلی به فارسی نوشته است «1». كتاب معروف او البصائر النصیریة است كه قسمت منطق آن در مصر چاپ شده و از بهترین كتب منطق است. مطابق آنچه در تتمه صوان الحكمه آمده است، همه كتابهای او جز كتاب البصائر النصیریة در یك حریق از بین رفت. ابن سهلان از كسانی است كه نام زنده ای در فلسفه دارد. احیاناً برخی آرائش نقل می شود «2». تاریخ وفاتش را نمی دانیم.

6. ابوالفتوح، نجم الدین احمد بن محمد السری، معروف به ابن الصلاح. بعضی گفته اند همدانی الاصل است و بعضی گفته اند عراقی و اهل سمیساط (نزدیك فرات در حدود حلوان) بوده است. به بغداد مهاجرت كرده و نزد ابوالحكم مغربی سابق الذكر تحصیل كرده و در سال 548 (یعنی یك سال پیش از استاد خود) درگذشته است «3». تاریخ ولادت او را نمی دانیم. شاید هم بتوان او را از طبقه نهم به شمار آورد. ابوالحكم مغربی كه سابقه استادی او را داشت، به افضلیت او بر خود اعتراف داشت. گویند شفا ی بوعلی و الفوزالاصغر ابن مسكویه را شرح كرده است «4» 7. محمد بن عبد السلام انصاری ماردی (ماردینی). در زمان خویش در علوم حكمی یگانه و علامه وقت به شمار می آمده است «5». زادگاهش منطقه قدس و فلسطین است و پدرانش نیز در آنجا می زیسته اند. ظاهراً جد اعلایش از انصار مدینه بوده است. استاد فلسفه او ابن الصلاح سابق الذكر است و قصیده عینیه معروف بوعلی را شرح كرده است «6» و بنا بر گفته ابن القفطی، شهاب الدین سهروردی مقداری فلسفه نزد او آموخته است «7». فخرالدین ماردینی مردی فوق العاده متشرع و متعبد بوده است. در سال 594 با آرامش و اطمینان روحانی و مذهبی خاصی در سن 82 سالگی جان به جان آفرین تسلیم كرد «8»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 493

طبقه یازدهم

1. فخرالدین محمد بن عمرو بن الحسین الرازی، معروف به امام فخررازی. هم فقیه بود و هم متكلم و هم مفسر و هم فیلسوف و هم پزشك و هم خطیب. ذهنی فوق العاده جوّال داشت و در تبحر در علوم مختلف كم نظیر است. در عین این كه در افكار فلاسفه وارد است و تألیفاتی گرانبها در فلسفه دارد، طرز تفكرش تفكر كلامی است نه فلسفی و سخت بر فلاسفه می تازد و در مسلّمات فلسفه تشكیك می نماید.

در تنظیم و تبویب و تقریر مسائل، حسن سلیقه دارد. صدرالمتألهین از این نظر از او بسیار استفاده كرده است. مهمترین كتاب فلسفی او المباحث المشرقیه است. شهرت بیشترش به واسطه تفسیر مفاتیح الغیب است بر قرآن مجید كه جای شایسته ای در میان تفاسیر برای خود باز كرده است. برای وی در فلسفه استادی جز مجدالدین جیلی سابق الذكر سراغ نداریم و شاید بیشتر با مطالعه، بر مسائل فلسفی دست یافته است، ولی شاگردان زیادی داشته است كه بعضی از آنها مبرز بوده اند از قبیل شمس الدین خسروشاهی، قطب الدین مصری، زین الدین كشی، شمس الدین خویی، شهاب الدین نیشابوری.

فخر رازی در سال 534 متولد شده و در سال 606 درگذشته است «1» 2. شیخ شهاب الدین یحیی بن حبش بن میرك سهروردی زنجانی، معروف به شیخ اشراق. بدون شك از اعجوبه های روزگار است. ذهنی فوق العاده وقّاد و جوّال و نوجو و مبتكر داشته است. تمایل اشراقی در فلسفه، پیش از او حتی در فارابی و بوعلی وجود داشته است، اما كسی كه مكتبی به نام «مكتب اشراق» تأسیس كرد و در بسیاری از مسائل، راه آن مكتب را از راه مكتب مشاء جدا كرد این مرد بزرگ بود. تقریباً همه مسائلی كه اكنون به عنوان نظریات اشراقیون در مقابل مشائین شناخته می شود و برخی می پندارند آنها مسائل مابه الاختلاف افلاطون و ارسطوست، نتیجه فكر شخص سهروردی است كه در مقابل افكار مشائین و بالخصوص مشائیان اسلامی آورده است. وی نزد مجدالدین جیلی (در مراغه) و ظهیرالدین قاری (ظاهراً در اصفهان) و فخرالدین ماردینی (در عراق) تحصیل كرده و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 14 491 طبقه دهم ..... ص : 490

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 487

اشعار منسوب به او درباره آنها اظهار تحیر شده است، و به همین جهت است كه برخی از محققان اروپایی و ایرانی انتساب این اشعار را به خیام نفی می كنند و برخی بر اساس یك سلسله قرائن تاریخی معتقدند كه دو نفر به این نام بوده اند: یكی شاعر و دیگری حكیم و فیلسوف؛ شاعر به نام خیام بوده است و حكیم و ریاضی دان به نام خیامی، و به عقیده بعضی «1» شاعر علی خیام بوده است و حكیم و ریاضی دان عمر خیامی.

این كه بعضی مدعی شده اند كه «خیامی» تلفظ عربی خیام است «2» مردود است، زیرا او خود در مقدمه رساله فارسی كه در «وجود» نوشته است می گوید: «چنین گوید ابوالفتح عمر ابراهیم الخیامی» «3» شاید این اندازه را بتوان مسلّم دانست كه وی مانند اكثر این گونه دانشمندان در عین كمال ایمان و اعتقاد به مبانی دینی- كه از همه كتب او ظاهر و لائح است، حتی نوروزنامه منسوب به او- با متعبدان قشری سر به سر می گذاشته و همین برای او زحمت و دردسر فراهم می كرده است.

بیهقی می نویسد:

«او تالی بوعلی بود اما در خلق ضیقی داشت و در تعلیم و تصنیف ضنتی ...

روزی به حضرت شهاب الاسلام، الوزیر عبد الرزاق بن الفقیه در آمد و امام القراء ابوالحسین الغزالی حاضر بود. در اختلاف قراء درباره آیتی بحث رفت. چون امام (خیام) حاضر شد، شهاب الاسلام گفت: علی الخبیر سقطنا ... او وجوه اختلاف قراء بیان كرد و هر وجهی (را) علتی بگفت. پس امام ابوالفخر گفت: كثر اللَّه مثلك فی العلماء.» «4»

تاریخ تولدش معلوم نیست. تاریخ وفاتش را 517 و 526 گفته اند. قدر مسلّم این است كه عمر طویل كرده (در حدود نود سال) «5» اما این كه محضر درس بوعلی را درك كرده باشد، بسیار بعید است. اگر او بوعلی را «معلم» خود می خواند از آن

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 488

جهت است كه شاگرد مكتب بوعلی است نه شاگرد شخص او، و علی الظاهر نزد شاگردان بوعلی تحصیل كرده است.

4. ابوحامد محمد بن محمدبن احمد غزالی طوسی، اگرچه او را در ردیف فلاسفه- به معنی مصطلح- شمردن صحیح نیست. او خود را فیلسوف نمی شمارد بلكه مخالف فلسفه و فلاسفه (مخصوصاً ابن سینا) است و فلسفه را نزد استاد نخوانده بلكه سه سال به مطالعه فلسفه پرداخته، سپس كتاب مقاصد الفلاسفه را نوشته و بعد تهافت الفلاسفه را كه از كتب مهم دوره اسلامی است.

ضد فلسفه در جهان اسلام زیاد بوده اند، اما هیچ كس به قدرت غزالی نبوده است.

اگر به فاصله كمی افرادی نظیر سهروردی و خواجه نصیرالدین ظهور نكرده بودند، غزالی بساط فلسفه را برچیده بود «1» در عین حال نظر به اینكه نظریات منفی غزالی- و به ندرت نظریات مثبت او- نقشی در تحول فلسفه داشته است، ما او را در ردیف فلاسفه آوردیم.

معروفترین كتاب غزالی احیاء علوم الدین است. كمتر كتابی در میان مسلمین به اندازه این كتاب اثر گذاشته است.

غزالی سرگذشت معروف و جالبی دارد. او در سال 450 متولد و در 505 درگذشته است.

در این طبقه، از محمد شهرستانی و ابوحاتم مظفر اسفرازی و میمون بن نجیب واسطی باید نام برد، ولی اولی بیشتر متكلم است تا فیلسوف و دو نفر دیگر بیشتر ریاضی دان اند تا فیلسوف.

طبقه نهم

1. شرف الدین محمد ایلاقی. شاگرد ابوالعباس لوكری و عمرخیام بوده است. هم فیلسوف بوده و هم پزشك. گویند در جنگ قطوان در سال 536 كشته شد «2». بعضی

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 489

او را شاگرد بهمنیار دانسته اند ولی با توجه به تاریخ فوت آندو، نادرستی این نظریه روشن است.

وی استاد قاضی زین الدین عمر بن سهلان ساوجی صاحب كتاب البصائر النصیریة است. ایلاقی در سال 536 درگذشته است.

2. ابوالبركات، هبة اللَّه بن علی (یا یعلی) ملكای بغدادی. یهودی بود و مسلمان شد.

در علت اسلامش اختلاف است. ما قبلًا شاگردی او را نزد سعید بن هبة اللَّه ذكر كردیم. كتاب معروف او كتاب المعتبر است و واقعاً از كتب معتبر فلسفه است.

ابوالبركات فیلسوفی صاحب نظر است. فلاسفه ای مانند صدرالمتألهین به كتاب او نظر دارند. وی مخالف ابن سینا بوده است. سلسله اساتیدش مستقیماً به فارابی می رسد، زیرا وی شاگرد سعید بن هبة اللَّه و او شاگرد ابوالفضل كتیفات و عبدان كاتب و آنها شاگردان ابوالفرج بن الطیب و او شاگرد ابوالخیر حسن بن سوار و او شاگرد یحیی بن عدی منطقی و او شاگرد ابونصر فارابی بوده است. غالباً آحاد سلسله اساتیدش غیرمسلمان اند. گویند هنگامی كه به حكیم عمر خیام گفته شد كه ابوالبركات بغدادی ابن سینا را رد می كند، گفت: «او سخنان ابن سینا را نمی فهمد تا چه رسد به اینكه رد كند «1»».

او استاد پدر عبد اللطیف بغدادی (شایعه ساز معروف سوختن كتابخانه اسكندریه وسیله مسلمین) و ابن الفضلان و ابن الدهان منجم و مهذب الدین نقاش بوده است و در آخر عمر كور شده بود و به این شاگردان املا می كرد «2» 3. محمد بن ابی طاهر طبسی مروزی. شاگرد لوكری بوده. مادرش اهل خوارزم و پدرش از حكمرانان بخشهای مرو محسوب می شده است. در سال 539 پس از بیماری فلج در سرخس درگذشته است «3» 4. افضل الدین غیلانی عمر بن غیلان. از شاگردان لوكری است. تاریخ صحیحی از او در دست نیست. این قدر معلوم است كه شاگرد لوكری و استاد صدرالدین سرخسی است. بنا بر نقل محمود محمد خضیری، امام فخرالدین رازی متوفای 606

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 490

در المحصل از او یاد كرده و بر او رحمت فرستاده است «1». می گویند افكارش مخالف ابن سینا بوده است. رساله ای در حدوث عالم نوشته و در سال 523 در نظامیه مرو به تحصیل اشتغال داشته است.

5. ابوبكر محمد بن یحیی بن الصائغ اندلسی، معروف به «ابن باجه». از اعاظم فلاسفه به شمار رفته است. كتابهای زیاد تألیف كرده است. اخیراً رساله «نفس» او به كوشش دكتر محمدصفیر حسن معصومی استاد دانشگاه داكا (پاكستان شرقی) چاپ شده است. در سال 533 درگذشته است. وی استاد ابن رشد، فیلسوف معروف اندلسی بوده است «2» 6. ابوالحكم مغربی اندلسی. هم شاعر است و هم حكیم و هم طبیب، ولی روح شعر بیشتر بر او حاكم بود. به هزل بیشتر توجه داشته تا به جد. اصلًا عرب باهلی است و از مغرب به بلاد مشرق آمد و در حدود مصر و شام بزیست و در سال 549 درگذشت. وی استاد ابن الصلاح است كه استاد استاد شهاب الدین سهروردی است.

طبقه دهم

1. صدرالدین ابوعلی محمد بن علی بن الحارثان السرخسی. وی شاگرد افضل الدین غیلانی و استاد فریدالدین داماد و استاد استاد خواجه نصیرالدین طوسی بوده است. اطلاع صحیحی از او در دست نیست. در ترجمه تتمه صوان الحكمه مختصر از او یاد شده است. محمود محمد خضیری از صاحب خریدة القصر نقل می كند كه وی كتب زیادی در فلسفه و مساحت و حساب تألیف كرده و مدتی در بغداد مقیم بوده و با ابومنصور جوالیقی (متوفّی در 539) ملاقات داشته و به سرخس بازگشته و در سال 545 (شاید در جوانی) فوت كرده است «3» 2. ابوبكر محمد بن عبد الملك بن طفیل اندلسی. از حكمای معروف اندلس است.

احتمالًا شاگرد ابن الصائغ بوده است. شهرت بیشتر او شاید به واسطه كتاب معروف حی بن یقظان است كه از رساله حی بن یقظان ابن سینا تقلید شده ولی از آن جامعتر و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 491

كاملتر است. این كتاب در ایران وسیله مرحوم بدیع الزمان فروزانفر ترجمه شد و بنگاه ترجمه و نشر كتاب چاپ و منتشر كرد. وی عمر طویل كرده و در سال 581 درگذشته است.

3. قاضی ابوالولید محمد بن احمد بن محمد بن رشد اندلسی. هم فیلسوف است و هم پزشك و هم فقیه؛ در همه این رشته ها كتب متعدد دارد. كتاب معروف او شرحی است كه بر مابعدالطبیعه ارسطو نوشته و چاپ شده است. كتاب فقهی معروفش بدایة المجتهد است كه چاپ شده. مجموعه رسائل فلسفی وی را در بمبئی چاپ كرده اند. اروپاییان برای او در فلسفه مقامی در حد ابن سینا قائلند، ولی آراء او در میان فلاسفه اسلامی ارزش ندارد.

یكی از كتب معروف او تهافت التهافت است كه تهافت الفلاسفه غزالی را رد كرده است. كتاب بی ارزشی است. وی فوق العاده نسبت به ارسطو متعصب است و به همین جهت با ابن سینا كه چنین تعبدی در برابر ارسطو ندارد و آراء شخص خود را دخالت داده است مخالف است. ارنست رنان، فیلسوف معروف فرانسوی كه معارضاتش با مرحوم سیدجمال الدین اسدآبادی معروف است، كارهای زیادی در زمینه شناخت ابن رشد انجام داده است. وی در سال 595 درگذشته است.

4. مجدالدین جیلی. درباره این مرد اطلاع زیادی نداریم. همین قدر می دانیم در مراغه تدریس می كرده و امام فخر رازی نزد او تحصیل كرده است «1» و همچنین شهاب الدین سهروردی نیز در آغاز تحصیلش از محضر او در مراغه استفاده كرده است «2». ظاهراً هم حكیم بوده و هم متكلم و هم فقیه و اصولی. یاقوت در معجم الادباء ضمن شرح سهروردی، او را با عناوین فقیه، اصولی، متكلم می ستاید «3» 5. قاضی زین الدین عمر بن سهلان ساوجی، معروف به ابن سهلان. در ساوه به دنیا آمده و در نیشابور می زیسته و از كسب دست خود از راه استنساخ كتب زندگی می كرده است. به تعبیر ترجمه صوان الحكمه: «شریعت و حكمت را در عقدی واحد نظام داد». وی شاگرد شرف الدین ایلاقی سابق الذكر است «4» و گویند شرحی بر

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 14 495 طبقه یازدهم ..... ص : 493



مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 492

رسالة الطیر بوعلی به فارسی نوشته است «1». كتاب معروف او البصائر النصیریة است كه قسمت منطق آن در مصر چاپ شده و از بهترین كتب منطق است. مطابق آنچه در تتمه صوان الحكمه آمده است، همه كتابهای او جز كتاب البصائر النصیریة در یك حریق از بین رفت. ابن سهلان از كسانی است كه نام زنده ای در فلسفه دارد. احیاناً برخی آرائش نقل می شود «2». تاریخ وفاتش را نمی دانیم.

6. ابوالفتوح، نجم الدین احمد بن محمد السری، معروف به ابن الصلاح. بعضی گفته اند همدانی الاصل است و بعضی گفته اند عراقی و اهل سمیساط (نزدیك فرات در حدود حلوان) بوده است. به بغداد مهاجرت كرده و نزد ابوالحكم مغربی سابق الذكر تحصیل كرده و در سال 548 (یعنی یك سال پیش از استاد خود) درگذشته است «3». تاریخ ولادت او را نمی دانیم. شاید هم بتوان او را از طبقه نهم به شمار آورد. ابوالحكم مغربی كه سابقه استادی او را داشت، به افضلیت او بر خود اعتراف داشت. گویند شفا ی بوعلی و الفوزالاصغر ابن مسكویه را شرح كرده است «4» 7. محمد بن عبد السلام انصاری ماردی (ماردینی). در زمان خویش در علوم حكمی یگانه و علامه وقت به شمار می آمده است «5». زادگاهش منطقه قدس و فلسطین است و پدرانش نیز در آنجا می زیسته اند. ظاهراً جد اعلایش از انصار مدینه بوده است. استاد فلسفه او ابن الصلاح سابق الذكر است و قصیده عینیه معروف بوعلی را شرح كرده است «6» و بنا بر گفته ابن القفطی، شهاب الدین سهروردی مقداری فلسفه نزد او آموخته است «7». فخرالدین ماردینی مردی فوق العاده متشرع و متعبد بوده است. در سال 594 با آرامش و اطمینان روحانی و مذهبی خاصی در سن 82 سالگی جان به جان آفرین تسلیم كرد «8»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 493

طبقه یازدهم

1. فخرالدین محمد بن عمرو بن الحسین الرازی، معروف به امام فخررازی. هم فقیه بود و هم متكلم و هم مفسر و هم فیلسوف و هم پزشك و هم خطیب. ذهنی فوق العاده جوّال داشت و در تبحر در علوم مختلف كم نظیر است. در عین این كه در افكار فلاسفه وارد است و تألیفاتی گرانبها در فلسفه دارد، طرز تفكرش تفكر كلامی است نه فلسفی و سخت بر فلاسفه می تازد و در مسلّمات فلسفه تشكیك می نماید.

در تنظیم و تبویب و تقریر مسائل، حسن سلیقه دارد. صدرالمتألهین از این نظر از او بسیار استفاده كرده است. مهمترین كتاب فلسفی او المباحث المشرقیه است. شهرت بیشترش به واسطه تفسیر مفاتیح الغیب است بر قرآن مجید كه جای شایسته ای در میان تفاسیر برای خود باز كرده است. برای وی در فلسفه استادی جز مجدالدین جیلی سابق الذكر سراغ نداریم و شاید بیشتر با مطالعه، بر مسائل فلسفی دست یافته است، ولی شاگردان زیادی داشته است كه بعضی از آنها مبرز بوده اند از قبیل شمس الدین خسروشاهی، قطب الدین مصری، زین الدین كشی، شمس الدین خویی، شهاب الدین نیشابوری.

فخر رازی در سال 534 متولد شده و در سال 606 درگذشته است «1» 2. شیخ شهاب الدین یحیی بن حبش بن میرك سهروردی زنجانی، معروف به شیخ اشراق. بدون شك از اعجوبه های روزگار است. ذهنی فوق العاده وقّاد و جوّال و نوجو و مبتكر داشته است. تمایل اشراقی در فلسفه، پیش از او حتی در فارابی و بوعلی وجود داشته است، اما كسی كه مكتبی به نام «مكتب اشراق» تأسیس كرد و در بسیاری از مسائل، راه آن مكتب را از راه مكتب مشاء جدا كرد این مرد بزرگ بود. تقریباً همه مسائلی كه اكنون به عنوان نظریات اشراقیون در مقابل مشائین شناخته می شود و برخی می پندارند آنها مسائل مابه الاختلاف افلاطون و ارسطوست، نتیجه فكر شخص سهروردی است كه در مقابل افكار مشائین و بالخصوص مشائیان اسلامی آورده است. وی نزد مجدالدین جیلی (در مراغه) و ظهیرالدین قاری (ظاهراً در اصفهان) و فخرالدین ماردینی (در عراق) تحصیل كرده و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 494

مدتی ملازم ماردینی بوده است. ماردینی می گفته در هوش و ذكاء و حدّت ذهن مانندش را ندیده ام و از این رو بر جانش می ترسم «1». گویند البصائر النصیریه ابن سهلان را نزد ظهیرالدین قاری خوانده است.

سهروردی در سایر علوم و از آن جمله فقه نیز سرآمد بوده است. به شام و حلب رفت و در جلسه درس فقه استاد مدرسه حلاویه حلب به نام شیخ افتخارالدین شركت كرد؛ برتری اش روشن گشت و مقرب استاد شد. صیت شهرتش او را مورد علاقه الملك الظاهر پسر صلاح الدین ایوبی كرد و در حضور او بی محابا با فقها و متكلمین مناظره می كرد و آنها را مغلوب می ساخت. همین كار سبب حسادت دیگران شد و كاری كردند كه صلاح الدین ایوبی فرزندش را وادار كرد كه او را به قتل برساند. در سال 586 در سن 36 سالگی «2» و یا در سال 587 در سن 38 سالگی «3» كشته شد.

گویند وی با فخرالدین رازی همدرس بوده است. سالها پس از مرگش كه نسخه ای از كتاب تلویحات او را به فخرالدین دادند، آن را بوسید و به یاد ایام هم شاگردی اشك از دیده فروریخت «4» سهروردی نه تنها در مناظره با فقها و متكلمین بی پروا بود و دشمنی می انگیخت، در اظهار اسرار حكمت- برخلاف توصیه بوعلی در آخر اشارات- شاید به علت جوانی، بی پروایی می كرد و از همین رو افراد پخته از اول حدس می زدند كه جان سالمی نخواهد برد. وقتی كه خبر مرگش به دوست و استادش فخرالدین ماردینی رسید، گفت همان شد كه من حدس می زدم. و نیز از همین رو درباره اش گفته می شد كه شهاب الدین علمش بر عقلش فزونی دارد.

3. افضل الدین مرقی كاشانی، معروف به باباافضل. این مرد علیرغم اینكه شخصیت برجسته ای دارد، تاریخ روشنی از او در دست نیست. كتابهای بسیاری به فارسی و عربی تألیف كرده است و اخیراً فهرستی از آنها تهیه و چاپ شده است «5»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 495

بعضی گفته اند دایی خواجه نصیرالدین طوسی بوده است ولی تأیید نشده و بسیار مستبعد است.

در كتاب دائرة المعارف فارسی از انتشارات فرانكلین می نویسد: «باباافضل، شهرت افضل الدین، محمد بن حسین كاشانی، شاعر و عارف ایرانی، به قولی در حدود 582 یا 592 در قریه مرق كاشان متولد شده و پس از 654 یا 664 و به قولی در اوایل قرن هفتم وفات یافت ... از اصحاب نزدیك خواجه نصیرالدین طوسی بود». لغتنامه دهخدا و همچنین غزالی نامه «1» وفات او را در 707 دانسته اند. بعضی وفات او را در 666 و بعضی در 667 دانسته اند.

محمود خضیری در مقاله ای كه در كتاب دعوة التقریب تحت عنوان «افضل الدین الكاشانی فیلسوف مغمور» نوشته است، از نسخه خطی كتابی به نام مختصر فی ذكر الحكماء الیونانیین و الملیین كه در كتابخانه اسكوریال اسپانیاست نقل كرده كه وفات باباافضل در سال 610 بوده است «2» در كتاب فلاسفه ایرانی با استفاده از مقدمه مرحوم نفیسی و مقاله خضیری و خصوصاً با استناد به آنچه خواجه در شرح اشارات در باب قیاس خلف از باباافضل حكایت كرده- كه با جمله «رحمه اللَّه» بر او درود فرستاده است- استدلال كرده كه چون تألیف شرح اشارات مابین سالهای 624- 644 بوده «3» و بابا در آن وقت درگذشته بوده است و آراء او در آن وقت منتشر بوده است، پس سال وفات بابا از 667 هم جلوتر بوده است.

در كتاب سرگذشت و عقاید فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی نگارش محمد مدرسی زنجانی، از خود خواجه در كتاب سیر و سلوك نقل كرده كه:

«پدر بنده، بنده كمترین را به تحصیل فنون علم و استماع سخن ارباب مذاهب و مقالات ترغیب كردی، تا اتفاق را شخصی از شاگردان افضل الدین كاشی (رحمه اللَّه تعالی) كه او را كمال الدین محمد حاسب گفتندی و در انواع حكمت خصوصاً فن ریاضی تقدمی حاصل كرده بود و با پدر بنده كمترین سابقه دوستی و معرفتی داشت، بدان دیار افتاد. پدر،

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 14 495 طبقه یازدهم ..... ص : 493



مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 492

رسالة الطیر بوعلی به فارسی نوشته است «1». كتاب معروف او البصائر النصیریة است كه قسمت منطق آن در مصر چاپ شده و از بهترین كتب منطق است. مطابق آنچه در تتمه صوان الحكمه آمده است، همه كتابهای او جز كتاب البصائر النصیریة در یك حریق از بین رفت. ابن سهلان از كسانی است كه نام زنده ای در فلسفه دارد. احیاناً برخی آرائش نقل می شود «2». تاریخ وفاتش را نمی دانیم.

6. ابوالفتوح، نجم الدین احمد بن محمد السری، معروف به ابن الصلاح. بعضی گفته اند همدانی الاصل است و بعضی گفته اند عراقی و اهل سمیساط (نزدیك فرات در حدود حلوان) بوده است. به بغداد مهاجرت كرده و نزد ابوالحكم مغربی سابق الذكر تحصیل كرده و در سال 548 (یعنی یك سال پیش از استاد خود) درگذشته است «3». تاریخ ولادت او را نمی دانیم. شاید هم بتوان او را از طبقه نهم به شمار آورد. ابوالحكم مغربی كه سابقه استادی او را داشت، به افضلیت او بر خود اعتراف داشت. گویند شفا ی بوعلی و الفوزالاصغر ابن مسكویه را شرح كرده است «4» 7. محمد بن عبد السلام انصاری ماردی (ماردینی). در زمان خویش در علوم حكمی یگانه و علامه وقت به شمار می آمده است «5». زادگاهش منطقه قدس و فلسطین است و پدرانش نیز در آنجا می زیسته اند. ظاهراً جد اعلایش از انصار مدینه بوده است. استاد فلسفه او ابن الصلاح سابق الذكر است و قصیده عینیه معروف بوعلی را شرح كرده است «6» و بنا بر گفته ابن القفطی، شهاب الدین سهروردی مقداری فلسفه نزد او آموخته است «7». فخرالدین ماردینی مردی فوق العاده متشرع و متعبد بوده است. در سال 594 با آرامش و اطمینان روحانی و مذهبی خاصی در سن 82 سالگی جان به جان آفرین تسلیم كرد «8»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 493

طبقه یازدهم

1. فخرالدین محمد بن عمرو بن الحسین الرازی، معروف به امام فخررازی. هم فقیه بود و هم متكلم و هم مفسر و هم فیلسوف و هم پزشك و هم خطیب. ذهنی فوق العاده جوّال داشت و در تبحر در علوم مختلف كم نظیر است. در عین این كه در افكار فلاسفه وارد است و تألیفاتی گرانبها در فلسفه دارد، طرز تفكرش تفكر كلامی است نه فلسفی و سخت بر فلاسفه می تازد و در مسلّمات فلسفه تشكیك می نماید.

در تنظیم و تبویب و تقریر مسائل، حسن سلیقه دارد. صدرالمتألهین از این نظر از او بسیار استفاده كرده است. مهمترین كتاب فلسفی او المباحث المشرقیه است. شهرت بیشترش به واسطه تفسیر مفاتیح الغیب است بر قرآن مجید كه جای شایسته ای در میان تفاسیر برای خود باز كرده است. برای وی در فلسفه استادی جز مجدالدین جیلی سابق الذكر سراغ نداریم و شاید بیشتر با مطالعه، بر مسائل فلسفی دست یافته است، ولی شاگردان زیادی داشته است كه بعضی از آنها مبرز بوده اند از قبیل شمس الدین خسروشاهی، قطب الدین مصری، زین الدین كشی، شمس الدین خویی، شهاب الدین نیشابوری.

فخر رازی در سال 534 متولد شده و در سال 606 درگذشته است «1» 2. شیخ شهاب الدین یحیی بن حبش بن میرك سهروردی زنجانی، معروف به شیخ اشراق. بدون شك از اعجوبه های روزگار است. ذهنی فوق العاده وقّاد و جوّال و نوجو و مبتكر داشته است. تمایل اشراقی در فلسفه، پیش از او حتی در فارابی و بوعلی وجود داشته است، اما كسی كه مكتبی به نام «مكتب اشراق» تأسیس كرد و در بسیاری از مسائل، راه آن مكتب را از راه مكتب مشاء جدا كرد این مرد بزرگ بود. تقریباً همه مسائلی كه اكنون به عنوان نظریات اشراقیون در مقابل مشائین شناخته می شود و برخی می پندارند آنها مسائل مابه الاختلاف افلاطون و ارسطوست، نتیجه فكر شخص سهروردی است كه در مقابل افكار مشائین و بالخصوص مشائیان اسلامی آورده است. وی نزد مجدالدین جیلی (در مراغه) و ظهیرالدین قاری (ظاهراً در اصفهان) و فخرالدین ماردینی (در عراق) تحصیل كرده و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 494

مدتی ملازم ماردینی بوده است. ماردینی می گفته در هوش و ذكاء و حدّت ذهن مانندش را ندیده ام و از این رو بر جانش می ترسم «1». گویند البصائر النصیریه ابن سهلان را نزد ظهیرالدین قاری خوانده است.

سهروردی در سایر علوم و از آن جمله فقه نیز سرآمد بوده است. به شام و حلب رفت و در جلسه درس فقه استاد مدرسه حلاویه حلب به نام شیخ افتخارالدین شركت كرد؛ برتری اش روشن گشت و مقرب استاد شد. صیت شهرتش او را مورد علاقه الملك الظاهر پسر صلاح الدین ایوبی كرد و در حضور او بی محابا با فقها و متكلمین مناظره می كرد و آنها را مغلوب می ساخت. همین كار سبب حسادت دیگران شد و كاری كردند كه صلاح الدین ایوبی فرزندش را وادار كرد كه او را به قتل برساند. در سال 586 در سن 36 سالگی «2» و یا در سال 587 در سن 38 سالگی «3» كشته شد.

گویند وی با فخرالدین رازی همدرس بوده است. سالها پس از مرگش كه نسخه ای از كتاب تلویحات او را به فخرالدین دادند، آن را بوسید و به یاد ایام هم شاگردی اشك از دیده فروریخت «4» سهروردی نه تنها در مناظره با فقها و متكلمین بی پروا بود و دشمنی می انگیخت، در اظهار اسرار حكمت- برخلاف توصیه بوعلی در آخر اشارات- شاید به علت جوانی، بی پروایی می كرد و از همین رو افراد پخته از اول حدس می زدند كه جان سالمی نخواهد برد. وقتی كه خبر مرگش به دوست و استادش فخرالدین ماردینی رسید، گفت همان شد كه من حدس می زدم. و نیز از همین رو درباره اش گفته می شد كه شهاب الدین علمش بر عقلش فزونی دارد.

3. افضل الدین مرقی كاشانی، معروف به باباافضل. این مرد علیرغم اینكه شخصیت برجسته ای دارد، تاریخ روشنی از او در دست نیست. كتابهای بسیاری به فارسی و عربی تألیف كرده است و اخیراً فهرستی از آنها تهیه و چاپ شده است «5»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 495

بعضی گفته اند دایی خواجه نصیرالدین طوسی بوده است ولی تأیید نشده و بسیار مستبعد است.

در كتاب دائرة المعارف فارسی از انتشارات فرانكلین می نویسد: «باباافضل، شهرت افضل الدین، محمد بن حسین كاشانی، شاعر و عارف ایرانی، به قولی در حدود 582 یا 592 در قریه مرق كاشان متولد شده و پس از 654 یا 664 و به قولی در اوایل قرن هفتم وفات یافت ... از اصحاب نزدیك خواجه نصیرالدین طوسی بود». لغتنامه دهخدا و همچنین غزالی نامه «1» وفات او را در 707 دانسته اند. بعضی وفات او را در 666 و بعضی در 667 دانسته اند.

محمود خضیری در مقاله ای كه در كتاب دعوة التقریب تحت عنوان «افضل الدین الكاشانی فیلسوف مغمور» نوشته است، از نسخه خطی كتابی به نام مختصر فی ذكر الحكماء الیونانیین و الملیین كه در كتابخانه اسكوریال اسپانیاست نقل كرده كه وفات باباافضل در سال 610 بوده است «2» در كتاب فلاسفه ایرانی با استفاده از مقدمه مرحوم نفیسی و مقاله خضیری و خصوصاً با استناد به آنچه خواجه در شرح اشارات در باب قیاس خلف از باباافضل حكایت كرده- كه با جمله «رحمه اللَّه» بر او درود فرستاده است- استدلال كرده كه چون تألیف شرح اشارات مابین سالهای 624- 644 بوده «3» و بابا در آن وقت درگذشته بوده است و آراء او در آن وقت منتشر بوده است، پس سال وفات بابا از 667 هم جلوتر بوده است.

در كتاب سرگذشت و عقاید فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی نگارش محمد مدرسی زنجانی، از خود خواجه در كتاب سیر و سلوك نقل كرده كه:

«پدر بنده، بنده كمترین را به تحصیل فنون علم و استماع سخن ارباب مذاهب و مقالات ترغیب كردی، تا اتفاق را شخصی از شاگردان افضل الدین كاشی (رحمه اللَّه تعالی) كه او را كمال الدین محمد حاسب گفتندی و در انواع حكمت خصوصاً فن ریاضی تقدمی حاصل كرده بود و با پدر بنده كمترین سابقه دوستی و معرفتی داشت، بدان دیار افتاد. پدر،

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 14 497 طبقه دوازدهم ..... ص : 496

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 496

بنده را به استفادت از او و تردد به خدمت او اشارت كرد، و بنده در پیش او به تعلم فن ریاضی مشغول شدم.»

از این گفتار روشن می شود كه خواجه نصیرالدین شاگرد شاگرد باباافضل بوده است و بابا از اصحاب خواجه نبوده است (آنچنانكه در دائرة المعارف فارسی آمده است) بلكه در طبقه استادان استادان خواجه بوده است. علیهذا این كه وفات بابا را در 606 یا 610 و یا قریب به این سنوات بدانیم (برخلاف آنچه در لغتنامه و غزالی نامه آمده است) اقرب احتمالات است و برخلاف ادعای سعید نفیسی در مقدمه رباعیات باباافضل و دكتر ذبیح اللَّه صفا در تاریخ ادبیات ایران تولد بابا در اواخر قرن ششم نبوده بلكه در اواسط آن قرن بوده است.

این رباعی در مدح بابا منسوب به خواجه است:

گر عرض دهد سپهر اعلی فضل فضلا و فضل افضل

از هر ملكی به جای تسبیح آواز آید كه افضل، افضل

طبقه دوازدهم

1. فریدالدین داماد نیشابوری. از تاریخ زندگی این مرد نیز اطلاع درستی نداریم.

همین قدر می دانیم كه استاد خواجه نصیرالدین طوسی بوده و خواجه اشارات را نزد او تحصیل كرده است «1» و خود او شاگرد صدرالدین سرخسی سابق الذكر بوده است. سلسله اساتید خواجه از طریق فریدالدین داماد به بوعلی می رسد، به این ترتیب كه خواجه شاگرد فریدالدین داماد و او شاگرد صدرالدین سرخسی و او شاگرد افضل الدین غیلانی و او شاگرد ابوالعباس لوكری و او شاگرد بهمنیار و او شاگرد بوعلی بوده است. سال وفاتش بر ما معلوم نیست.

2. شمس الدین عبد الحمید بن عیسی خسروشاهی، معروف به شمس الدین خسروشاهی. ابن ابی اصیبعه از او به عنوان امام العلماء، سیدالحكماء، قدوة الانام، شرف الاسلام یاد می كند «2». در طب و فلسفه و علوم شرعیه مبرز و از شاگردان مبرز

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 497

فخرالدین رازی بوده. كتاب شفا را تلخیص كرده ولی شهرتش در محیط فلسفه به واسطه برخی سؤالات فلسفی است كه خواجه نصیرالدین طوسی از او- كه در طبقه اساتید خواجه بوده است- كرده و او جواب داده و در كتب فلسفی مطرح است «1» 3. قطب الدین ابراهیم بن علی بن محمد سلمی، معروف به قطب الدین مصری. این مرد نیز از شاگردان مبرز فخرالدین رازی بوده است. ابن ابی اصیبعه می گوید وی اصلًا از بلاد مغرب بوده و بعد به مصر منتقل شده و مدتی در آنجا اقامت كرده، سپس به بلاد ایران مسافرت كرده، نزد فخرالدین رازی تحصیل كرده است. استاد خویش فخرالدین را در فلسفه بر بوعلی ترجیح می داده، همچنانكه ابوسهل مسیحی را در طب بر بوعلی ترجیح می داده است. قطب الدین مصری در فتنه مغول در نیشابور كشته شد «2». او نیز از اساتید خواجه نصیرالدین طوسی بوده است «3». علیهذا خواجه شاگرد شاگرد فخر رازی بوده است.

4. كمال الدین یونس (یا كمال الدین بن یونس) موصلی، معروف به ابن منعه. ابن ابی اصیبعه كه با او قرب زمان داشته، او را نیز قدوة العلماء و سیدالحكماء می خواند «4». در مدرسه موصل به تدریس علوم فلسفی اشتغال داشته و شاگردانی تربیت كرده است. مطابق آنچه در ریحانة الادب آمده خواجه نزد این مرد نیز تحصیل كرده است «5». در ریحانة الادب، جلد پنجم صفحه 9 می نویسد:

«از اكابر علمای حكمای عامه می باشد كه در نحو و صرف و فقه و حدیث و تفسیر و طب و تاریخ و موسیقی و هندسه و حكمت و هیئت ... وحید عصر خود بوده، در اندك زمانی شهرت بی نهایت یافته و مرجع استفاده افاضل گردید. از بلاد بعیده حاضر حوزه درسی او می شده اند ... وفات او در سال 639 واقع شده است.»